یکی از مباحث مهم در فلسفهی علوم انسانی و اجتماعی تعریف نظریه است. صورتبندی مسایل، روشهای معتبر و نیز معیارهای اعتبار و عدم اعتبار نظریهها وابسته به این تعریفاند. هر تعریفی از نظریه وابسته به مبادی معرفتی بسیاری است که در جای خود باید عرضه شود. اما در این جا بدون استدلال، تنها تعریف خود را از نظریه در علوم انسانی ارایه میدهم.رویکرد دینی در این تعریف آشکار بیان گشته است. در تعریف نظریه اختلاف قول بسیار است. علت این اختلاف قول دو امر است:
-
اختلاف حوزههای معرفتی با یکدیگر، برای نمونه تعریف نظریه در علوم طبیعی با تعریف نظریه در علوم انسانی یکسان نخواهد بود. این تعریف ناظر به حوزهی علوم انسانی است.
-
اختلاف رویکردهای معرفتی، برای نمونه یک پوزیتیویست نمیتواند از معرفت تجربی فراتر رود و از بیش از توصیف سخنی بگوید؛ در حالی که عقلگرا فراتر از او میرود و هم عقل را در منابع معرفتی خود لحاظ میکند و هم از تبیین موضوع مسئلهاش سخن میگوید. دینمدار نیز از عقلگرا فراتر میرود و معرفت وحیانی را به منابع معرفت خود میافزاید.
در علوم انسانی نظریه نظامی معرفتی است حاصل از:
-
مجموعهای از گزارههای حقیقیه1، اعم از گزارههای حقیقی و اعتباری
-
دربارهی موضوعی پیرامون انسان و حیات انسانی
-
با رویکردی حقیقتگرایانه2
-
با لحاظ::
-
فطرت الهی انسانی به عنوان حقیقت انسان
-
حقایق اساسی حاضر در حیات انسانی (به ویژه خدا، وحی و معاد)
-
-
با تکیه بر منابع معرفت دینی3
-
به هدف تحلیل، توصیف، تبیین یا انشا.
این تعریف از نظریه قابل تعمیم بر هر شاخهای از حوزههای علوم انسانی، اعم از علوم اعتباری مانند فقه و حقوق یا علوم حقیقی مانند روانشناسی و جامعهشناسی است.
1منظور از قضیهی حقیقیه، اصطلاح منطقی آن است که قسمی از قضایای کلیه و قسیم قضیهی خارجیه و ذهنیه است. تأکید میشود منظور مفهوم معرفتشناختی حقیقت، در برابر اعتبار یا در برابر کذب، نیست. ضرورت نظامسازی به شیوهی قضایای حقیقیه برای قابلیت تعمیم از وضع موجود است و مبنای قرآنشناختی این است که قرآن کریم، کتابِ هدایت همهی انسانها، در همهی پهنهی زمین، در همهی درازای زمان است. شیوهی قضایای خارجیه تعمیمپذیر نیست و به وضع موجود محدود میشود و چنین شیوهای برای نظامسازی در مرتبهی تطبیق بر وضع موجود مناسب است.
2حقیقتگرایی رویکردی به مسایل حیات انسانی از دیدگاه اذعان به اصول زیر است:
-
نفس و جهان خارج از نفس واقعیت دارند،
-
معرفت به نفس و جز نفس علی الاصول و فیالجمله ممکن است،
-
وجود نفس و جز نفس بالجمله معنادار است (وجود نفس و جز نفس بر عدم آنها ترجیح ارزشسنجانه دارد)،
-
معرفت به نفس و جز نفس فیالجمله معنادار است. (معرفت به نفس و جز نفس بر جهل به آنها ترجیح ارزشسنجانه دارد).
دو اصل اول، اصول واقعگرایی (realism) اند؛ ولی حقیقتگرایی شامل هر چهار اصل است؛ بنابر این حقیقتگرایی اخص از واقعگرایی است.
3اضافهی دینی در اینجا اضافهی تأکیدی است، نه اضافهی تقییدی؛ منظور هر گونه منبع معرفتی معتبر در حیات به شیوهی دینی است که البته تنها شیوهی انسانی حیات است.